وبلاگ سرگرمی

ساخت وبلاگ

 

این تلفن ترکیبی از یک سنسور رزولوشن بالا و لنز کارل زایس است که با الگوریتم‌های نوکیا همراه شده تا محصولی تولید شود که تا کنون همانندی نداشته است.شاید نوکیا به زودی دوربین- اسمارت فون 41 مگاپیکسلی اش را که Nokia PureView 808 نام دارد در آمریکا عرضه کند.همانطور که در کنگره جهانی امسال موبایل در بارسلونا اعلام شده بود، این تلفن ترکیبی از یک سنسور رزولوشن بالا و لنز کارل زایس است که با الگوریتم های نوکیا همراه شده تا محصولی تولید شود که تا کنون همانندی نداشته است.
 
هرچند که دوربین 41مگاپیکسلی این تلفن به خودی خود تحسین برانگیز است اما کاری که Nokia PureView 808 با این پیکسل‌ها می‌کند جالب‌تر است.نوکیا 808 با استفاده از فن آوری pixel oversampling می‌تواند در تصاویری با اندازه معمولی 5 مگاپیکسل، 7 پیکسل را در یک پیکسل جا کند که نتیجه اش داشتن یک تصویر فوق العاده شفاف خواهد بود. بنابراین برخلاف عکس های 5 مگاپیکسلی قدیمی ، می توانید بدون از دست رفتن جزئیات تا 3 برابر زوم کنید و هنوز همه چیز را کاملا شفاف ببینید.

 وقتی نوکیا روز جمعه، تیزرهای تبلیغاتی اش را روی فن پیج فیس بوکش قرار داد همه تصور کردند از آنجاییکه کنفرانس بزرگ خبری مایکروسافت هم دوشنبه برگزار می شود ، احتمالا این کمپانی قصد دارد به همراه نوکیا از تبلتش رونمایی کند. هرچند که All Things D نوشته تصاویری که نوکیا در فن پیج خود قرار داده مربوط به منطقه هاوایی است ،
 
که کد منطقه اش مثل مدل این گوشی 808 است. پس همزمان شدن این دو رویداد با یکدیگر اتفاقی است و تیزر های نوکیا هیچ ربطی به اعلامیه بزرگ مایکروسافت ندارد.جالب است بدانید که سیستم عامل نوکیا 808 ،سیمیان است . در زیر می توانید تصاویر عکس هایی که با این اسمارت گرفته شده ببینید.
وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 321 تاريخ : دوشنبه 31 تير 1392 ساعت: 18:05

 

به گزارش ایران ناز روزنامه فرانسوی لوفیگارو نوشت: مطالعات تخصصی پزشکان اطفال نشان میدهد که 10 تا 30 درصد نوزادان پس از هفته دوم تولد به مدت 6 تا 8 هفته گریه های طولانی مدت و غیر طبیعی دارند.

این شیرخواران بیش از 200 دقیقه در روز گریه می‌کنند و در حدود سن 5 ماهگی گریه‌ها قطع می‌شود، درحالی که هیچ تاثیر منفی بر روی رشد کودک به جای نگذاشته‌اند. گریه شدید نوزاد یکی از مراحل طبیعی رشد اوست و هیچگونه توجیه پزشکی ندارد.

پزشکان به مادران توصیه می‌کنند شیرخوار را طوری عادت دهید که بتواند به تنهایی خودش را آرام کند و به محض شنیدن گریه به سرعت وارد عمل نشوید.
 
تحقیقات نشان می‌دهد اگر مادران تنها به مدت 5 روز شیرخوار را به هنگام گریه به حال خود رها کنند تا آرام شود، نوزاد کم کم می آموزد که چطور خود را آرام کند و از شدت گریه‌هایش کاسته میشود
وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 240 تاريخ : دوشنبه 31 تير 1392 ساعت: 18:03

 به گزارش ایران ناز، رئیس هیئت دوچرخه‌سواری استان اصفهان گفت: این وسیله چهار چرخ به دست جوانان و ملی‌پوشان دوچرخه‌سوار کشورمان اختراع شده و در شهر دوچرخه ها(اصفهان) از آن استفاده خواهد شد

آقای لیمویی با بیان اینکه ایده و آغاز این طرح ابداعی از ۲ سال پیش شکل گرفت و افزود :‌ این تاکسی پدالی با حدود سه میلیون تومان هزینه با کد اختراع ۳۵۹۲۱۳۰ در وزارت صنایع و معادن به ثبت رسید.

وی با بیان اینکه چهار چرخ پدالی می‌تواند جایگزین مناسبی برای تردد در هسته مرکزی و بافت تاریخی شهر باشد افزود: این وسلیه نقلیه می‌تواند در قالب جابه‌ جایی مسافر و گردشگر یا به اشکال توسعه یافته دیگر مورد استفاده قرار بگیرد که موجب صرفه‌جویی و حمایت فعال از اشتغال زایی و کارآفرینی می‌شود.

رئیس هیئت دوچرخه‌سواری استان اصفهان افزود: محل‌های پیشنهادی برای استفاده از این دوچرخه میدان امام، پارک ناژوان، و خیابان چهارباغ عباسی است.

وی افزود: در کشورهای خارجی نمونه سه چرخ آن وجود دارد اما در ایران این وسیله به شکل چهار چرخ ساخته شده و همزمان نیز یک تا چهار نفر می‌توانند روی این دوچرخه‌های پدالی رکاب بزنند.

مراسم رونمایی از این چهارچرخ پدالی با حضور مسئولان استان و ورزش اصفهان در همایش پیاده‌روی بزرگ خانوادگی امروز در شاهین شهر برگزار شد.

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 216 تاريخ : دوشنبه 31 تير 1392 ساعت: 18:01

 در تکنولوژی بکار رفته برای ساخت این خودرو، نوعی دیود مخصوص (OLEDها) بر روی سطح خارجی خودرو کار گذاشته شده که رنگ آن‌ها توسط موسیقی کنترل می‌شود! به طوری که با تغییر موسیقی در حال پخش از سیستم صوتی خودرو، رنگ آن نیز به طور منحصر به فردی تغییر می‌کند. این ماشین به نام "ماشین موسیقی" نام گرفت. 
 این خودرو اگر با مخالفت قوانین پلیسی کشورها مواجه نشود، بازار خوبی در بین جوانان تنوع طلب خواهد داشت.

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 204 تاريخ : دوشنبه 31 تير 1392 ساعت: 17:59

 

 

 

مایکروسافت دوباره با یک ویدیوبا مفهوم چشم‌انداز آینده راجع به اینکه در ۵ تا ۱۰ سال آینده چطور "زندگی، کار و بازی" می‌کنیم، به گوی شیشه‌ای خیره شده است و شما می‌توانید منتظر درخشش میلیون‌ها صفحه نمایش در آن باشید. این مفهوم که محصول تازه‌ساز "مرکز تجسم" مایکروسافت است، خانه‌ای را توصیف می‌کند که با صدا و لامسه کنترل می‌شود و رسانه می‌تواند همه جای خانه را تغییر دهد؛ مثلا آشپزخانه‌تان می‌تواند سبزیجاتی که در دست دارید را شناسایی کند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ویدیوهای مفهومی برای طراحان و کسانی که راجع به پیشرفت‌های علمی آینده مطالعه و پیشگویی می‌کنند و نمی‌توانند در برابر دقت و بررسی در آینده و حدس اینکه چه نوع فناوری‌ای ممکن است در آینده ارائه شوند بسیار جذاب هستند.

 

 

 

 

 

 

حداقل این است که چشم‌انداز مایکروسافت، به گونه‌ای زیبا واقع‌گرایانه به نظر می‌رسد: دیوار‌های عظیم از جنس نمایشگر و رابط‌های کاربری پیش‌بینی‌شده، با اینکه برای خیلی‌ها گران هستند اما تولیدشان ممکن است و تشخیص بصری و پخش رسانه در آن‌ها از طریق گجت‌های امروزی امکان‌پذیر است.

 

 

 

 

 

 

با این حال، ما هنوز از آنچه مایکروسافت درباره عملکرد همزمان و هماهنگ همه لوازم با هم می‌گوید بسیار دوریم. شرکت‌های گوناگونی تبلت، تلفن‌همراه و تلویزیون‌های هوشمندی ارائه کرده‌اند که برای استفاده راحت‌تر به هم مرتبط می‌شوند، اما این سیستم‌ها هنوز در ابتدای راه هستند و اغلب فقط در صورتی درست کار می‌کنند که همه بخش‌های سیستم از یک برند باشند.

 

 

 

 

 

 

استیو کلایتون از مایکروسافت می‌گوید: "با وجود اینکه هیچ‌یک از این ایده‌ها در مورد محصولاتمان قابل پیش‌بینی نیستند، اما آن‌ها روی گرایشات کلیدی که رویشان سرمایه‌گذاری کرده‌ایم، مثلMachine Leainng (شاخه‌ای از هوش مصنوعی که هدفش آموزش به دستگاه‌ها جهت یادگیری از دیتاست) و NUI تاکیدمی‌کنند".

 

 

 

 

 

 

به نظر شما آیا زمانبندی‌ای که مایکروسافت ارائه کرده است، این واقع‌گرایی را به حقیقت نزدیک خواهد کرد؟

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 232 تاريخ : دوشنبه 31 تير 1392 ساعت: 17:48

 

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 208 تاريخ : يکشنبه 30 تير 1392 ساعت: 19:47

                                                به نام خدا

علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج درتاریخ 21 آبان 1274 هجری شمسی  در دهکده ی یوش به دنیا آمد و درتاریخ 13 دی 1338 هجری شمسی در شمیران تهران از دنیا رفت. وی بنیانگذار شعر نو فارسی و از شعرای معاصر ایرانی است. نیما یوشیج با مجموعه ی تاثیر گذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران، انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیاد ها و ساختار های شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود . تمام جریان های اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود. کودکی: همان طور که گفته شد نیما در سال 1274 هجری شمسی در روستای یوش از توابع بخش بلده شهرستان نور در استان مازندران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم خان اعظم السلطنه متعلق به خانواده ای قدیمی مازندران بود و به کشاورزی و دامپروری مشغول بود. پدر نیما زندگی روستایی ، تیراندازی و اسب سواری را به وی آموخت. نیما تا سن دوازده  زاد درزادگاهش روستای یوش و در دل طبیعت زندگی کرد. نیما خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده فرا گرفت ولی دلخوشی چندانی از او نداشت چون او را آزار می داد و در کوچه باغ ها دنبال او می کرد. آغاز شاعری:نیما در سال 1300 منظومه قصه ی رنگ پریده را که یک سال پیش سروده بود در هفته نامه ی قرن بیستم میرزاده عشقی به چاپ رساند. این منظومه مخالفت بسیاری از شاعران سنتی و پیرو سبک قدیم مانند ملک الشعرای بهار و مهدی حمیدی شیرازی را بر انگیخت. شاعران سنتی به تمسخر و آزار وی دست زدند. نیما پس از مدتی به تدریس در مدرسه های مختلف از جمله مدرسه ی عالی صنعتی تهران و همکاری با روزنامه هایی چون مجله موسیقی و مجله کویر پرداخت. پس از پایان تحصیلات در مدرسه ی سن لویی نیما در وزارت دارایی مشغول به کار شد، اما پس از مدتی این کار را مطابق میل خود نیافت و آن را رها کرد. تغییر نام:علی اسفندیاری در سال 1300 هجری شمسی نام خود را به نیما تغییر داد. نیما نام یکی از سپهبدان طبرستان بود و به معنی کمان بزرگ است. او با همین نام شعر های خود را امضا می کرد. در نخستین سال های صدور شناسنامه اش نام او نیما خان یوشیج ثبت شده بود. آثار نیما: از جمله آثار معروف او میتوان به قصه ی رنگ پریده ، منظومه ی نیما ، خانواده ی سرباز ، ای شب ، افسانه ، مرغ آمین و ... اشاره کرد.

 

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 267 تاريخ : پنجشنبه 27 تير 1392 ساعت: 23:33


ترا من چشم در راهم 
شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.

زمستان1336

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 251 تاريخ : پنجشنبه 27 تير 1392 ساعت: 23:29

افسانه : در شب تیره ، دیوانه ای 
کاو
دل به رنگی گریزان سپرده
در دره ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ی گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آور
در میان
بس آشفته مانده
قصه ی دانه اش هست و دامی
وز همه گفته ناگفته مانده
از دلی رفته دارد پیامی
داستان از خیالی پریشان
ای دل من ، دل من ، دل من
بینوا ، مضطرا ، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
جز سر شکی به رخساره
ی غم ؟
آخر ای بینوا دل ! چع دیدی
که ره رستگاری بریدی ؟
مرغ هرزه درایی ، که بر هر
شاخی و شاخساری پریدی
تا بماندی زبون و فتاده ؟
می توانستی ای دل ، رهیدن
گر نخوردی فریب زمانه
آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس
هر دمی یک ره و یک بهانه
تا تو ای مست ! با من ستیزی
تا به سرمستی و غمگساری
با فسانه کنی دوستاری
عالمی دایم از وی گریزد
با تو او را بود سازگاری
مبتلایی نیابد به از تو
افسانه : مبتلایی که ماننده ی او
کس در این راه لغزان ندیده
آه! دیری است کاین قصه
گویند
از بر شاخه مرغی پریده
مانده بر جای از او آشیانه
لیک این آشیان ها سراسر
بر کف بادها اندر آیند
رهروان اندر این راه هستند
کاندر این غم ، به غم می سرایند
او یکی نیز از رهروان بود
در بر این خرابه مغازه
وین بلند آسمان و
ستاره
سالها با هم افسرده بودید
وز حوادث به دل پاره پاره
او تو را بوسه می زد ، تو او را
عاشق : سال ها با هم افسرده بودیم
سالها همچو واماندگی
لیک موجی که آشفته می رفت
بودش از تو به لب داستانی
می زدت لب ، در آن موج ، لبخند
افسانه : من بر آن موج آشفته دیدم
یکه تازی سراسیمه
عاشق : اما
من سوی گلعذاری رسیدم
در همش گیسوان چون معما
همچنان گردبادی مشوش
افسانه : من در این لحظه ، از راه پنهان
نقش می بستم از او بر آبی
عاشق : آه! من بوسه می دادم از دور
بر رخ
او به خوابی چه خوابی
با چه تصویرهای فسونگر
ای اسفانه ، فسانه ، فسانه
ای خدنگ تو را من نشانه
ای علاج دل ، ای داروی درد
همره گریه های شبانه
با من سوخته در چه کاری ؟
چیستی ! ای نهان از نظرها
ای نشسته سر رهگذرها
از پسرها همه
ناله بر لب
ناله ی تو همه از پدرها
تو که ای ؟ مادرت که ؟ پدر که ؟
چون ز گهواره بیرونم آورد
مادرم ، سرگذشت تو می گفت
بر من از رنگ و روی تو می زد
دیده از جذبه های تو می خفت
می شدم بیهوش و محو و مفتون
رفته رفته که بر ره فتادم
از پی بازی بچگانه
هر زمانی که شب در رسیدی
بر لب چشمه و رودخانه
در نهان ، بانگ تو می شنیدم
ای فسانه ! مگر تو نبودی
آن زمانی که من در صحاری
می دویدم چو دیوانه ، تنها
داشتم زاری و اشکباری
تو مرا اشک ها می ستردی ؟
آن زمانی که
من ، مست گشته
زلف ها می فشاندم بر باد
تو نبودی مگر که همآهنگ
می شدی با من زار و ناشاد
می زدی بر زمین آسمان را ؟
در بر گوسفندان ، شبی تار
بودم افتاده من ، زرد و بیمار
تو نبودی مگر آن هیولا
آن سیاه مهیب شرربار
که کشیدم ز بیم تو
فریاد ؟
دم ، که لبخنده های بهاران
بود با سبزه ی جویباران
از بر پرتو ماه تابان
در بن صخره ی کوهساران
هر کجا ، بزم و رزمی تو را بود
بلبل بینوا ناله می زد
بر رخ سبزه ، شب ژاله می زد
روی آن ماه ، از گرمی عشق
چون گل نار تبخالع می زد
می نوشتی تو هم سرگذشتی
سرگذشت منی ای فسانه
که پریشانی و غمگساری ؟
یا دل من به تشویش بسته
یا که دو دیده ی اشکباری ؟
یا که شیطان رانده ز هر جای ؟
قلب پر گیر و دار منی تو
که چنین ناشناسی و گمنام ؟
یا سرشت منی ، که نگشتی
در پی رونق و شهرت و نام ؟
یا تو بختی که از من گریزی ؟
هر کس از جانب خود تو را راند
بی خبر که تویی جاودانه
تو که ای ؟ ای ز هر جای رانده
با منت بوده ره ، دوستانه ؟
قطره ی اشکی آیا تو ، یا غم ؟
یاد دارم شبی ماهتابی
بر سر کوه نوبن نشسته
دیده از سوز دل خواب رفته
دل ز غوغای دو دیده رسته
باد سردی دمید از بر کوه
گفت با من که : ای طفل محزون
از چه از خانه ی خود جدایی ؟
چیست گمگشته ی تو در این جا ؟
طفل ! گل کرده با دلربایی
کرگویجی در این دره ی تنگ
چنگ در زلف من زد چو
شانه
نرم و آسهته و دوستانه
با من خسته ی بینوا داشت
بازی وشوخی بچگانه
ای فسانه ! تو آن باد سردی ؟
ای بسا خنده ها که زدی تو
بر خوشی و بدی گل من
ای بسا کامدی اشک ریزان
بر من و بر دل و حاصل من
تو ددی ، یا که رویی پریوار ؟
ناشناسا
! که هستی که هر جا
با من بینوا بوده ای تو ؟
هر زمانم کشیده در آغوش
بیهشی من افزوده ای تو ؟
ای فسانه ! بگو ، پاسخم ده
افسانه : بس کن ازپرسش ای سوخته دل
بس که گفتی دلم ساختی خون
باورم شد که از غصه مستی
هر که را غم فزون ، گفته افزون
عاشقا ! تو مرا می شناسی
از دل بی هیاهو نهفته
من یک آواره ی آسمانم
وز زمان و زمین بازمانده
هر چه هستم ، بر عاشقانم
آنچه گویی منم ، و آنچه خواهی
من وجودی کهن کار هستم
خوانده ی بی کسان گرفتار
بچه ها را به من ، مادر پیر
بیم و لرزه دهد ، در شب تار
من یکی قصه ام بی سر و بن
عاشق : تو یکی قصه ای ؟
افسانه : آری ، آری
قصه ی عاشق بیقراری
نا امیدی ، پر از اضطرابی
که به اندوه و شب زنده داری
سال ها در غم و انزوا زیست
قصه ی عاشقی پر ز بیمم
گر مهیبم چو دیو صحاری
ور مرا پیرزن روستایی
غول خواند ز آدم فراری
زاده ی اضطراب جهانم
یک زمان دختری بوده ام من
نازنین دلبری بوده ام من
چشم ها پر ز آشوب کرده
یکه افسونگری بوده ام من
آمدم بر مزاری نشسته
چنگ سازنده ی من به دستی
دست دیگر یکی
جام باده
نغمه ای ساز ناکرده ، سرمست
شد ز چشم سیاهم ، گشاده
قطره قطره سرشک پر از خون
در همین لحظه ، تاریک می شد
در افق ، صورت ابر خونین
در میان زمین و فلک بود
اختلاط صداهای سنگین
دود از این خیمه می رفت بالا
خواب آمد مرا
دیدگان بست
جام و چنگم فتادند از دست
چنگ پاره شد و جام بشکست
من ز دست دل و دل ز من رست
رفتم و دیگرم تو ندیدی
ای بسا وحشت انگیز شب ها
کز پس ابرها شد پدیدار
قامتی که ندانستی اش کیست
با صدایی حزین و دل آزار
نام من در بن گوش تو گفت
عاشقا ! من همان ناشناسم
آن صدایم که از دل بر آید
صورت مردگان جهانم
یک دمم که چو برقی سر آید
قطره ی گرم چشمی ترم من
چه در آن کوهها داشت می ساخت
دست مردم ، بیالوده در گل ؟
لیک افسوس ! از آن لحظه دیگر
ساکنین را نشد هیچ حاصل
سالها طی شدند از پی هم
یک گوزن فراری در آنجا
شاخه ای را ز برگش تهی کرد
گشت پیدا صداهای دیگر
شمل مخروطی خانه ای فرد
کله ی چند بز در چراگاه
بعد از آن ، مرد چوپان پیری
اندر آن تنگنا جست خانه
قصه ای گشت پیدا ، که در آن
بود گم هر
سراغ و نشانه
کرد از من درین راه معنی
کی ولی با خبر بود از این راز
که بر آن جغد هم خواند غمناک ؟
ریخت آن خانه ی شوق از هم
چون نه جز نقش آن ماند بر خاک
هر چه ، بگریست ، جز چشم شیطان
عاشق : ای فسانه ! خسانند آنان
که فروبسته ره را به
گلزار
خس ، به صد سال طوفان ننالد
گل ، ز یک تندباد است بیمار
تو مپوشان سخن ها که داری
تو بگو با زبان دل خود
هیچکس گوی نپسندد آن را
می توان حیله ها راند در کار
عیب باشد ولی نکته دان را
نکته پوشی پی حرف مردم
این ، زبان دل افسردگان است
نه زبان پی نام خیزان
گوی در دل نگیرد کسش هیچ
ما که در این جانیم سوزان
حرف خود را بگیریم دنبال
کی در آن کلبه های دگر بود ؟
افسانه : هیچکس جز من ، ای عاشق مست
دیدی آن شور و بنشییدی آن بانگ
از بن بام هایی که بشکست
روی
دیوارهایی که ماندند
در یکی کلبه ی خرد چوبین
طرف ویرانه ای ، یاد داری ؟
که یکی پیرزن روستایی
پنبه می رشت و می کرد زاری
خامشی بود و تاریکی شب
باد سرد از برون نعره می زد
آتش اندر دل کلبه می سوخت
دختری ناگه از در درآمد
که همی گفت و
بر سر همی کوفت
ای دل من ، دل من ، دل من
آه از قلب خسته بر آورد
در بر ما درافتاد و شد سرد
این چنین دختر بیدلی را
هیچ دانی چهزار و زبون کرد ؟
عشق فانی کننده ، منم عشق
حاصل زندگانی منم ، من
روشنی جهانی منم ، من
من ، فسانه ، دل
عاشقانم
گر بود جسم و جانی ، منم ، من
من گل عشقم و زاده ی اشک
یاد می آوری آن خرابه
آن شب و جنگل آلیو را
که تو از کهنه ها می شمردی
می زدی بوسه خوبان نو را ؟
زان زمان ها مرا دوست بودی
عاشق : آن زمان ها که از آن به ره ماند
همچنان کز
سواری غباری ...ـ
افسانه : تند خیزی که ، ره شد پس از او
جای خالی نمای سواری
طعمه ی این بیابان موحش
عاشق : لیک در خنده اش ، آن نگارین
مست می خواند و سرمست می رفت
تا شناسد حریفش به مستی
جام هر جای بر دست می رفت
چه شبی ! ماه خندان ، چمن نرم
افسانه : آه عاشق ! سحر بود آندم
سینه ی آسمان باز و روشن
شد ز ره کاروان طربناک
جرسش را به جا ماند شیون
آتشش را اجاقی که شد سرد
عاشق : کوهها راست استاده بودند
دره ها همچو دزدان خمیده
افسانه : آری ای عاشق ! افتاده بودند
دل ز کف
دادگان ، وارمیده
داستانیم از آنجاست در یاد
هر کجا فتنه بود و شب و کین
مردمی ، مردمی کرده نابود
بر سر کوه های کباچین
نقطه ای سوخت در پیکر دود
طفل بیتابی آمد به دنیا
تا به هم یار و دمساز باشیم
نکته ها آمد از قصه کوتاه
اندر آن
گوشه ، چوپان زنی ، زود
ناف از شیرخواری ببرید
عاشق : آه
چه زمانی ، چه دلکش زمانی
قصه ی شادمان دلی بود
باز آمد سوی خانه ی دل
افسانه : عاشقا ! جغد گو بود ، و بودش
آشنایی به ویرانه ی دل
عاشق : آری افسانه ! یک جغد غمناک
هر دم امشب ، از
آنان که بودند
یاد می آورد جغد باطل
ایستاده است ، استاده گویی
آن نگارین به ویران ناتل
دست بر دست و با چشم نمناک
افسانه : آمده از مزار مقدس
عاشقا ! راه درمان بجوید
عاشق : آمده با زبانی که دارد
قصه ی رفتگان را بگوید
زندگان را
بیابد در این غم
افسانه : آمده تا به دست آورد باز
عاشق ! آن را که بر جا نهاده است
لیک چو سود ، کاندر بیابان
هول را باز دندان گشاده است
باید این جام گردد شکسته
به که ای نقشبند فسونکار
نقش دیگر بر آری که شاید
اندر این پرده ، در نقشبندی
بیش از این نز غمت غم فزاید
جلوه گیرد سپید ، از سیاهی
آنچه بگذشت چون چشمه ی نوش
بود روزی بدانگونه کامروز
نکته اینست ، دریاب فرصت
گنج در خانه ، دل رنج اندوز
از چه ؟ آیا چمن دلربا نیست ؟
آن زمانی که امرود وحشی
سایه افکنده آرام بر سنگ
کاکلی ها در آن جنگل دور
می سرایند با هم همآهنگ
گه یکی زان میان است خوانا
شکوه ها را بنه ، خیز و بنگر
که چگونه زمستان سر آمد
جنگل و کوه در رستخیز است
عالم از تیره رویی در آمد
چهره بگشاد و چون برق خندید
توده ی برف از هم
شکافید
قله ی کوه شد یکسر ابلق
مرد چوپان در آمد ز دخمه
خنده زد شادمان و موفق
که دگر وقت سبزه چرانی است
عاشقا ! خیز کامد بهاران
چشمه ی کوچک از کوه جوشید
گل به صحرا در آمد چو آتش
رود تیره چو توفان خروشید
دشت از گل شده هفت رنگه
آن
پرده پی لانه سازی
بر سر شاخه ها می سراید
خار و خاشاک دارد به منقار
شاخه ی سبز هر لحظه زاید
بچگانی همه خرد و زیبا
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 176 تاريخ : پنجشنبه 27 تير 1392 ساعت: 23:24

 در نخستین ساعت شب، 

در اطاق چوبیش تنها، زن چینی
در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:
« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را
هر
یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان
مرده اش در لای دیوار است پنهان»

آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی
او، روانش خسته و رنجور مانده است
با روان خسته اش رنجور می خواند زن چینی،
در نخستین ساعت شب:
ـــ « در نخستین ساعت شب
هر کس از بالای ایوانش چراغ اوست
آویزان
همسر هر کس به خانه بازگردیده است الا همسر من
که ز من دور است و در کار است
زیر دیوار بزرگ شهر
*
در نخستین ساعت شب، دور از دیدار بسیار آشنا من نیز
در غم ناراحتی های کسانم؛
همچنانی کان زن چینی
بر زبان اندیشه های
دلگزایی حرف می راند،
من سرودی آشنا را می کن در گوش
من دمی از فکر بهبودی تنها ماندگان در خانه هاشان نیستم خاموش
و سراسر هیکل دیوارها در پیش چشم التهاب من نمایانند نجلا!
*
در نخستین ساعت شب،
این چراغ رفته را خاموش تر کن
من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی
راهبردم
را به خوبی می شناسم، خوب می دانم
من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند
وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر
دیرگاهی هست می خوانم.
در بطون عالم اعداد بیمر
در دل تاریکی بیمار
چند رفته سالهای دور و از هم فاصله جسته
که بزور دستهای ما به گرد ما
می روند این بی
زبان دیوارها بالا.

زمستان1331

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 227 تاريخ : پنجشنبه 27 تير 1392 ساعت: 23:08

 


سهراب سپهري فرزند اسد الله سپهري در سال ۱۳۰۷ در روز ۱۵ مهر ماه به دنيا آمد. كودكي خود را در كاشان در باغي بزرگ به سر آورد. اين باغ كه يكي از باغ‌هاي زيباي كاشان بود به اجداد وي تعلق داشت‌. در خاندان سپهري بزرگ مرداني ظهور كرده بودند كه نامشان در تاريخ ادب و هنر ايران ثبت شده است‌. در ميان اجداد پدري سپهري نام مورخ الدوله نويسنده ناسخ التواريخ بيش از همه معروف است‌...


او نيز بخش مهمي از زندگي و عمر خويش را در اين باغ به سر آورده بود و پس از آنكه در فنون تاريخ نويسي به حدي بالا رسيد توسط دربار قاجار به تهران احضار شد ولي اين باغ همچنان پابرجا بود. تقدير چنين بود كه پس از گذشت ساليان سال كودكي در اين باغ به نشو و نما بنشيند كه از اوايل كودكي خويش داراي طبعي سرشار و رواني زيبا بود. سپهري كه بعدها به عنوان يكي از بزرگترين شاعران طبيعت گرا و طبيعت شناس ايران مورد قبول همگان قرار گرفت‌، اين جنبه مهم از شخصيت خويش را وام دار بزرگ شدن در اين باغ بود كه به سان پنجره‌اي بزرگ به آفاق طبيعت گشوده شده بود. آري بي گمان نقش اين باغ و طبيعت بكر كاشان در استغراق سپهري در جلوه‌هاي عميق طبيعت آن چنان پر رنگ و ملموس است كه هرگز نمي‌توان آن را ناديده گرفت‌. بي جهت نبود كه او پس از آن كه به يكي از نقاشان بزرگ ايران زمين بدل شد و در تهران آوازه‌اي بزرگ يافت‌، علي رغم معروف بودن و علي رغم سرگرمي‌هاي گوناگون كاري‌، هر گاه كه فرصت مي‌يافت خود را به كاشان مي‌رساند و در خلوت اين باغ به فكر فرو مي‌رفت‌.كوتاه سخن اين كه نمي‌توان از زندگي سپهري سخن به ميان آورد ولي از باغي كه در آن بزرگ شد سخن نگفت‌.واقع اين است كه هويت سپهري از جست وخيزهاي كودكانه او در باغي شروع مي‌شود كه ذكر آن در شعرش زيباترين ذكر است‌: باغ ما در طرف سايه ي دانايي بود.

باري‌، سپهري در نخستين سال‌هاي زندگي با روحي ظريف و رواني لطيف چشم به نظاره هستي گشود و طبق سنت خانواده كه هنر آموزي جزو اصول آن به شمار مي‌رفت در سال‌هاي نخستين زندگي با مظاهري از هنر آشنا شد و آن گاه راه به مكتب و مدرسه برد. كودكي او يك كودكي زيبا و منحصر به فرد بود به گونه‌اي كه هيچ گاه نتوانست زيبايي‌هاي آن را فراموش كند. او هم زمان با درس آموزي در دبستان به محيط پيرامون خويش و انسان هايي كه در كسوت‌هاي گوناگون مي‌ديد نظر داشت‌. شايد بتوان گفت از همان آغاز شاعر بود زيرا نگاه او به زندگي درست از همان اوان شكل گرفته است‌. بنابراين كودكي سپهري يك كودكي عادي و معمولي نيست بلكه كودكي شاعر بزرگي است كه الفباي شعري خويش را از كوله بار كودكي اش اندوخته و آموخته است‌. شعر او گواه اين حقيقت است كه سپهري بخشي از موجوديت فكري خويش را مديون عهد صغر است‌.

تركيب خانوادگي خاندان سپهري با وجود عموهايي هنرمند اين اجازه را به طفل نوباوه داده بود كه با تجربيات از نزديك در تماس باشد. خاطرات سپهري نشان دهنده ماجراهاي شيرين و عزيزي است كه در متن آن ذوق و صفا به چشم مي‌خورد. اين ذوق و اين صفا بعدها نه تنها از بين نمي‌رود و نه تنها كاسته نمي‌شود بلكه روبه تكامل و ازدياد دارد شايد بتوان گفت‌:مراحل پس از كودكي سهراب‌، شرحي است بر زيبايي‌هاي بي پايان يك زندگي كودكانه‌. سپهري در كودكي خود بود و بعدها هر اندازه كه پيش رفت و بالندگي يافت‌، بر قوس خود وي دوايري ديگر افزوده شد.

در اين جا شرح كودكي زلال و انباشته از زيبايي وي را فرو گذاشته و ادامه زندگي او را پي مي‌گيريم‌.

دوران درس آموزي سپهري در دبستان به شكل معمولي سپري شد. مثل همه كودكان مشق مي‌نوشت‌، مثل همه كودكان بازيگوش بود، مثل همه كودكان از معلم مي‌ترسيد، مثل همه كودكان از تعطيلات خوشش ميآمد و مثل همه كودكان تنبيه مي‌شد. اما او در چندين صفت با همه كودكان فرق داشت‌:

اول اين كه عشقي عجيب به نقش داشت بنابر اين مثل همه كودكان نقاشي نمي‌كرد بلكه مثل خودش نقاشي مي‌كرد. دومين تفاوت او با كودكان هم سن و سالش اين بود كه در خانه شور و شر به پا مي‌كرد ولي در مدرسه كودكي معصوم و طفلي بسيار مودب بود. بنابر اين تنبيه شدن او در مدرسه هيچ وقت به خاطر بازيگوشي يا شلوغي نبود بلكه به جهت اين بود كه بيش از اندازه نقاشي مي‌كرد. فراموش نكرده‌ايم يكي از معلمانش وقتي ذوق عجيب او به كشيدن عكس‌هاي مختلف از دار و درخت و در و ديوار و اسب و جنگل را ديده بود با دل سوزي به او گفته بود:و همين نقاشي يك روز تو را بدبخت خواهد كرد.

معلم درست مي‌گفت اما سخن او درباب اين كودك هرگز مصداق نداشت زيرا اين كودك كودكي معمولي نبود. درست كه پشت نيمكت نشسته بود ولي بيش از كودكان نيمكت نشين مي‌دانست‌. درست كه هر روز راه دبستان مي‌پيمود ولي استعدادي در جبين داشت كه منتظر بود پرده كودكي كنار رود تا او شكوفا شود. اين شكوفايي زماني آغاز شد كه پس از تحمل روزهاي كند و تند دبستان او راه به دبيرستان برد. نخستين جلوه‌هاي طبع شاعرانه وجود اين كودك نقش دوست را از چنگال نقش رها كرد.بدين سان عنصر ديگري در زندگي وي نمايان شد كه اجازه نمي‌داد يك بعدي بودند شخصيت او را در خود فرو برد. همين كه در ۱۷ سالگي ديواني را به چاپ سپرد نشان از آن دارد كه استعداد در وجود او همواره راهي به جولان مي‌جست‌.

آشنايي با چهره‌هاي فرهنگي شهر كوچك كاشان اين اجازه را به سپهري نوجوان مي‌داد كه به مقولاتي فراتر و بزرگ‌تر فكر كند. از اين رو سهراب هنوز پا به جواني نگذاشته بود كه در تعدادي از هنرهاي رايج و مرسوم دستي بر آتش داشت‌. خط زيبا،نقش زيبا، شعر زيبا و نگاه زيبا اوصاف آن روزگاران شخصيتي است كه بعدها هيچ يك از هنرهاي خويش را از دست نداده است‌.

سپهري در ايام جواني اين توفيق را داشت كه مجمع الجزاير هنرهايي اصيل و ارزشمند شود.در ميان هنرهاي او در اين عهد، چيزي كه بيش از همه مهم است بيان زيبايي است كه صفت او محسوب مي‌شود. همين صفت است كه اخلاق و منش او را به منشي پر از جذابيت بدل كرده است‌. جذابيت سپهري چنان بود كه از ديد هيچ كس مخفي نمي‌ماند. دوستان او راويان خاطراتي هستند كه در يك سوي آن قضاياي تمام شده قرار دارد و در يك سوي آن جذابيت پايان‌ناپذير جواني كه مي‌رفت فتح كند: فتح زندگي‌، فتح هنر، فتح آينده و سرانجام فتح جاودانگي‌.

جاودانگي سهراب سپهري درست از جواني اش شروع شد. هنوز جوان بود كه الفباي فرزانگي را از روحش به سر انگشت ظهور آورد. نگاه فراخ او به پديده‌هاي ملموس و ناملموس كه بعدها عناصر شعر و شعور او را تشكيل دادند همگي ميراث بازمانده ايام جواني سپهري هستند.

اشتغال جدي به درس و بحث و تمركز بسيار قوي به پديده هنر جواني سپهري را در عرصه‌اي پر روح ناپديد كرده است‌. آري‌، سپهري جواني خويش را به پاي هنر نهاد و دمي نياسود. اين اندازه تمركز و هنر وري نشان از آن دارد كه او در هنر به جست و جوي حقيقت و خويشتن مشغول بود.

شتافتن به عرصه‌هاي بعد كه خود را در تحصيلات دانشگاهي و مشغول شدن در كارهاي اداري نمايان مي‌كند هرگز نمي‌تواند اشتياق جدي سپهري به مقولات هنر را از بين ببرد. گويا عهد بسته بود همه چيز را به خدمت هنر بياورد: از درس تا كار و از سمت‌هاي اجتماعي تا مقولاتي كه براي آينده نياز داشت‌.

او حتي در دوره تحصيل در دانشگاه نيز بيش از آن كه به كتاب‌هاي درسي بيانديشد به شكار جلوه‌هاي هنري زمان مي‌گذاشت‌. از اين روست كه خاطراتش تماماً خاص و استثنايي هستند.

باز شدن پنجره ي سفر زندگي وي را به افقي وسيع‌تر رهنمون مي‌شود. سپهري با پيوستن به قافله ي سفر شروعي ديگر را رقم مي‌زند. گوياطفل وجودي او منتظر دستي بود كه تا تولد دوباره را تجربه كند و آن گاه در زندگي و آثارش نمايان شود. اين دست بي گمان دست سفر بود: سفر در اقطار زمين و زمين را زير گامهاي تجربه لمس كردن‌.

سهراب سپهري پس از آنكه تحصيلات خويش را به پايان برد، در نخستين انتخاب دست به انتخابي بزرگ زد. اين انتخاب‌، انتخاب حركت و تحرك بود. از اين رو تن به حركت داد و راه رفت‌: از شرق تا غرب و چنين است كه او را در دهه‌هاي مياني زندگي اش هرگز ثابت و ساكن نمي‌بينيم بلكه هر روز در جايي است‌. اگر روزي در كارگاه نقاشي خويش است‌، چند روزي در زير خيمه طبيعت به نظاره ايستاده است‌. اگر روزي با دوستي قرار سكوت مي‌گذارد، چند روزي با مادر طبيعت قرار هم سخني مي‌گذارد.

آري‌، قرار سكوت زيرا سپهري هرگز در جمع‌ها لب به سخن نمي‌گشود. در زندگي او سكوت و تفكر يكي از پررنگ‌ترين مسايل است كه تا امروز مورد توجه قرار نگرفته است‌. سپهري زندگي خويش را وقف خاموشي و نگريستن كرده بود. از اين رو بود كه هيچ كس از اصحاب هنر سخني را از او به ياد ندارد كه در رد و اثبات كسي بر زبان آورده باشد. منش سپهري نگريستن و گذشتن بود.منطق او منطق نبرد نبود بلكه اين گونه سامان گرفته بود كه همواره با مدارا سپري شود. او انساني منزوي نبود ولي به غايت منضبط و قانون مدار بود. سپهري به دوست گرفتن و دوست داشتن عقيده‌اي ژرف داشت ولي هيچ گاه خود را از چارچوب انساني و اخلاقي كه براي خود تعريف كرده بود، خارج نمي‌كرد.

حوادث زندگي او چه كوچك و چه بزرگ و چه جدي و چه غير جدي در نهايت به انسان و طبيعت ختم مي‌شود. زندگي نامه او زندگي نامه انساني است كه راه سفر در پيش گرفته و به اوج سفر مي‌كند. اين اوج يك روز در شعر تجلي مي‌كند و يك روز در نقاشي‌. اين جا بايد ايستاد: سپهري مدار زندگي خويش را اين گونه رقم زد كه پيوسته در حال حركت و شدن باشد.اين شدن به شكل پرواز صورت مي‌گيرد و اين پرواز دو بال دارد: شعر و نقاشي‌.

از دهه ۱۳۳۰ كه سفرهاي سپهري به خاور و باختر آغاز مي‌شود، او از تيررس معلومات و خاطرات دور مي‌افتد. چنين مي‌نمايد كه زندگي او در اين برهه‌ها نامعلوم و نامشخص است اما هرگز چنين نيست زيرا در حقيقت اگر قواعد زندگي او را در نظر بگيريم كه مقداري از آن‌ها در اين زندگي نام مورد اشاره قرار گرفت خواهيم ديد او همواره در مسير زندگي به سمت جلو مي‌شتابد. كوتاه سخن اين كه زندگي نامه او زندگي انسان پر شوري است كه با اسلوب خاص خودش زندگي خويش را به سر آورده و در نهايت به توفيقي بزرگ و كم نظير دست يافته است‌.

رفتار بزرگ منشانه او با خانواده‌، دوستان‌، آشنايان‌،اصحاب هنر، اصحاب فكر و ديگر كساني كه در زندگي خويش با آنها در تماس بود نشان دهنده غناي روز افزون حيات انساني است كه نمي‌توان در باب او به مسائل متداولي چون‌: تولد، تحصيل‌، حادثه‌، كار، ازدواج‌، شغل‌، پول‌، ادعا، ديده شدن‌، استاد شدن و سرانجام مرگ بسنده كرد.

زندگي نامه او حاوي فرم خاصي است كه فراتر از مسائل زاده شدن و از دنيا رفتن جلوه مي‌كند. به عبارتي ديگر: ما در زندگي نامه سپهري با عناصري پر از زندگي و عشق و تبلور و زيبايي مواجه هستيم‌. اين عناصر هم در شعر او و هم در نقاشي او به زيباترين وجه ممكن بازتاب يافته است‌. اكنون بي هيچ واهمه‌اي به سهولت مي‌توان گفت‌: زندگي نامه سپهري‌، نقاشي‌هاي او و شعرهاي اوست‌. هر چند كه انسان بود و مثل آدميزادگان در زمين مي‌زيست‌، اما چنان كرده بود كه گويا زمين در او مي‌زيست‌.

او وقتي مي‌گفت‌: من به آغاز مين نزديكم‌، در حقيقت زندگي نامهء خويش را با كوتاه‌ترين جمله ممكن بيان مي‌كرد، بي آنكه سخني از سال و زاد و جا و شهر و مكان به زبان آورده باشد. شايد بتوان ادعا كرد: بند بند شهرهاي سپهري و نقش نقش نقاشي‌هاي او بريده‌اي از زندگي اوست كه كل زندگي اش را در خودش جا داده است‌. اين موضوع اندازه واضح است كه شايد لازم نباشد به نمونه‌اي خاص اشاره كنيم‌.

صداي پاي آب كه در دهه ۳۰ ساخته شد، به وضوح نشان مي‌دهد كه سپهري در مجراي زندگي هر لحظه در حال نگارش زندگي و زيست نامه خود بود. در اينجا با اشاره گذار به مراحلي چند از زندگي شاعرانه نقاش هستي اين بيوگرافي را به پايان مي‌بريم‌.

سپهري دهه اول و دوم زندگي خويش را با علم و هنر به سر آورد. دهه سوم زندگي‌اش را به تجربه اندوزي و سفر و دهه چهار زندگي خويش را بيشتر به سفرهاي دراز اختصاص داد. در اين دوره بود كه بارها و بارها به‌: ژاپن‌، فرانسه‌، ايتاليا، هندوستان‌، آمريكا، و بسياري ديگر از كشورهاي شرق و غرب سفر كرد. بسياري از آگاهان زندگي و شعر وي را تأثير پذيرفته از تعاليم خاور دور و اديان هند و بودا مي‌دانند. برخي ديگر معتقد شده‌اند كه او تحت تأثير اديان ژاپن بوده است‌، اما درست اين است كه او انساني بود كه تعالايم خويش را از زندگي مي‌گرفت و هرگز هيچ يك از ميراث‌هاي درست و منطقي زندگي را نفي نمي‌كرد. براي او آنچه مهم بود، قرار داشتن در مدار زندگي بود، نه شرق و غرب‌. بنابراين خط پر رنگ حيات او، در اين نكته خلاصه مي‌شود كه در جستجوي زندگي به راه افتاده بود و قصد داشت تا آخرين قلمرو پيش برود.

در اين ميان آشنايي و رفاقت او با ستون‌هاي بزرگ ادب فارسي و بيش از همه نيما يوشيج و فروغ فرخزاد نشان دهنده كشش و ذوق اوست‌. سپهري با همه بزرگان شعري ايران ايام خود دوستي داشت‌، اما در بين آنها استقلال خود را حفظ مي‌كرد. در هيچ يك از صفحات زندگي او به نمونه‌اي از تنش و بحران برخورد نمي‌كنيم‌، بلكه راه او راه هنر است و در اين راه سكوت را بر هر چيزي ترجيح مي‌دهد.

بهترين شاهد اين موضوع انتشار آرام و تدريجي آثارش است‌. سپهري آثار خود را در فضايي آرام و در ساكن‌ترين و بي جنجال‌ترين بخش‌هاي دهه ۳۰ و ۴۰ به دست چاپ سپرد و پس از سال ۱۳۴۵ تا مدتهاي مديدي شعر نگفت‌. در هيچ يك از زندگي نامه‌هاي موجود از علت اين موضوع سخن به ميان نيامده است و كسي نخواسته است كه بداند چرا شاعرِ صداي پاي آب و مسافر و حجم سبز از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ كه پاي از هستي بيرون كشيد، چرا تنها ۱۴ قطعه شعر سروده است؟ اين موضوع داراي دلايلي است كه اين زندگينامه مجال بازپرداخت ان را ندارد و اميد است در جاي خود به تفصيل آن را مورد اشاره قرار دهيم‌.

   در نهايت‌: شاعر بزرگ عشق و هنر پس از تحمل يك دوره بيماري كه حدود دو سال طول كشيد، سرانجام در اول مرداد ۱۳۵۹ در سن ۵۲ سالگي بدورد حيات گفت‌، در حالي كه تنها شاعري بود كه غنچه غنچه شعرش بوي زندگي مي‌داد و تنها شاعري بود كه بيشترين حجم شعر را در سر زبان مردمان روزگار خود داشت‌.

طبق وصيتش او را به زادگاه خودش در مشهد اردهال منتقل نمودند و با قطعه‌اي كه بر حسب تصادف از حجم سبز انتخاب شد، سنگ قبري برايش نهادند كه به وضوح فرياد مي‌زد:

به سراغ من اگر مي آييد، نرم و اهسته بياييد، مباد كه ترك بردارد، چيني نازك تنهايي من‌. 

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 221 تاريخ : پنجشنبه 27 تير 1392 ساعت: 20:32

                                                           آب را گل نکنیم

در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود پای
سپیداری تا فروشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب
رزن زیبایی آمده لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دوبرابر شده است
چه گوارا این آب
چه زلال این رود
مردم بالا دست چه صفایی دارند
چشمه هاشان جوشان گاوهاشان شیرافشان باد
من
ندیدم دهشان
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست
ماهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام
بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است
مردمش می دانند که شقایق چه گلی است
بی گمان آنجا آبی آبی است
غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند
چه دهی باید باشد
کوچه باغش
پر موسیقی باد
مردمان سر رود آب را می فهمند
گل نکردنش ما نیز
آب را گل نکنیم

·   

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 218 تاريخ : چهارشنبه 26 تير 1392 ساعت: 20:18

اهل کاشانم 
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستانی ، بهتر از آب روان.

و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.

من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
 
که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف می خوانم،
پی "قد قامت" موج.

کعبه ام بر لب آب ،
کعبه ام زیر اقاقی هاست.
کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر.

"حجر الاسود" من روشنی باغچه است.

اهل کاشانم.
پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود.
چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم
 
پرده ام بی جان است.
خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است.

اهل کاشانم
 
نسبم شاید برسد
 
به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک "سیلک".
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف،
 
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی ،
 
پدرم پشت زمان ها مرده است.
پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی ؟
 
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند؟

پدرم نقاشی می کرد.
تار هم می ساخت، تار هم می زد.
خط خوبی هم داشت.

باغ ما در طرف سایه دانایی بود.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود.
باغ ما شاید ، قوسی از دایره سبز سعادت بود.
میوه کال خدا را آن روز ، می جویدم در خواب.
 
آب بی فلسفه می خوردم.
توت بی دانش می چیدم.
تا اناری ترکی برمیداشت، دست فواره خواهش می شد.
تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت.
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید.
شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت.
فکر ،بازی می کرد.
زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار.
زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسک بود،
یک بغل آزادی بود.
زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود.

طفل ، پاورچین پاورچین، دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها.
بار خود را بستم ، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر.

من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته کوچه شک ،
 
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت،
تا سکوت خواهش،
تا صدای پر تنهایی.

چیزهایی دیدم در روی زمین:
کودکی دیم، ماه را بو می کرد.
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می زد.
نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت.
من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوفت.
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی بود، دوری شبنم بود، کاسه داغ محبت بود.
من گدایی دیدم، در به در می رفت آواز چکاوک می خواست و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز.

بره ای دیدم ، بادبادک می خورد.
من الاغی دیدم، ینجه را می فهمید.
در چراگاه " نصیحت" گاوی دیدم سیر.

شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن می گفت: "شما"

من کتابی دیدم ، واژه هایش همه از جنس بلور.
کاغذی دیدم ، از جنس بهار،
 
موزه ای دیدم دور از سبزه،
مسجدی دور از آب.
سر بالین فقهی نومید، کوزه ای دیدم لبریز سوال.

قاطری دیدم بارش "انشا"
اشتری دیدم بارش سبد خالی " پند و امثال".
عارفی دیدم بارش " تننا ها یا هو".

من قطاری دیدم ، روشنایی می برد.
من قطاری دیدم ، فقه می برد و چه سنگین می رفت .
 
من قطاری دیدم، که سیاست می برد ( و چه خالی می رفت.)
من قطاری دیدم، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد.
و هواپیمایی، که در آن اوج هزاران پایی
 
خاک از شیشه آن پیدا بود:
کاکل پوپک ،
خال های پر پروانه،
عکس غوکی در حوض
و عبور مگس از کوچه تنهایی.
خواهش روشن یک گنجشک، وقتی از روی چناری به زمین می آید.
و بلوغ خورشید.
و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح.

پله هایی که به گلخانه شهوت می رفت.
پله هایی که به سردابه الکل می رفت.
پله هایی که به قانون فساد گل سرخ
و به ادراک ریاضی حیات،
پله هایی که به بام اشراق،
پله هایی که به سکوی تجلی می رفت.

مادرم آن پایین
استکان ها را در خاطره شط می شست.

شهر پیدا بود:
رویش هندسی سیمان ، آهن ، سنگ.
سقف بی کفتر صدها اتوبوس.
گل فروشی گل هایش را می کرد حراج.
در میان دو درخت گل یاس ، شاعری تابی می بست.
پسری سنگ به دیوار دبستان می زد.
کودکی هسته زردآلو را ، روی سجاده بیرنگ پدر تف می کرد.
و بزی از "خزر" نقشه جغرافی ، آب می خورد.

بند رختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب.

چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب،
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی ،
مرد گاری چی در حسرت مرگ.

عشق پیدا بود ، موج پیدا بود.
برف پیدا بود ، دوستی پیدا بود.
کلمه پیدا بود.
آب پیدا بود ، عکس اشیا در آب.
سایه گاه خنک یاخته ها در تف خون.
سمت مرطوب حیات.
شرق اندوه نهاد بشری.
فصل ول گردی در کوچه زن.
بوی تنهایی در کوچه فصل.

دست تابستان یک بادبزن پیدا بود.

سفر دانه به گل .
سفر پیچک این خانه به آن خانه.
سفر ماه به حوض.
فوران گل حسرت از خاک.
ریزش تاک جوان از دیوار.
بارش شبنم روی پل خواب.
پرش شادی از خندق مرگ.
گذر حادثه از پشت کلام.

جنگ یک روزنه با خواهش نور.
جنگ یک پله با پای بلند خورشید.
جنگ تنهایی با یک آواز:
جنگ زیبایی گلابی ها با خالی یک زنبیل.
جنگ خونین انار و دندان.
جنگ "نازی" ها با ساقه ناز.
جنگ طوطی و فصاحت با هم.
جنگ پیشانی با سردی مهر.

حمله کاشی مسجد به سجود.
حمله باد به معراج حباب صابون.
حمله لشگر پروانه به برنامه " دفع آفات".
حمله دسته سنجاقک، به صف کارگر " لوله کشی".
حمله هنگ سیاه قلم نی به حروف سربی.
حمله واژه به فک شاعر.

فتح یک قرن به دست یک شعر.
فتح یک باغ به دست یک سار.
فتح یک کوچه به دست دو سلام.
فتح یک شهر به دست سه چهار اسب سواری چوبی.
فتح یک عید به دست دو عروسک ، یک توپ.

قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر.
قتل یک قصه سر کوچه خواب .
قتل یک غصه به دستور سرود.
قتل یک مهتاب به فرمان نئون.
قتل یک بید به دست "دولت".
قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ.

همه روی زمین پیدا بود:
نظم در کوچه یونان می رفت.
جغد در "باغ معلق " می خواند.
باد در گردنه خیبر ، بافه ای از خس تاریخ به خاور می راند.
روی دریاچه آرام "نگین" ، قایقی گل می برد.
در بنارس سر هر کرچه چراغی ابدی روشن بود.

مردمان را دیدم.
شهرها را دیدم.
دشت ها را، کوه ها را دیدم.
آب را دیدم ، خاک را دیدم.
نور و ظلمت را دیدم.
و گیاهان را در نور، و گیاهان را در ظلمت دیدم.
جانور را در نور ، جانور را در ظلمت دیدم.
و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت دیدم.


اهل کاشانم، اما
 
شهر من کاشان نیست.
شهر من گم شده است.
من با تاب ، من با تب
 
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام.
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم.
من صدای نفس باغچه را می شنوم.
و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد.
و صدای ، سرفه روشنی از پشت درخت،
عطسه آب از هر رخنه سنگ ،
 
چکچک چلچله از سقف بهار.
و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهایی.
و صدای پاک ، پوست انداختن مبهم عشق،
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح.
من صدای قدم خواهش را می شنوم
و صدای ، پای قانونی خون را در رگ،
ضربان سحر چاه کبوترها،
تپش قلب شب آدینه،
جریان گل میخک در فکر،
شیهه پاک حقیقت از دور.
من صدای وزش ماده را می شنوم
و صدای ، کفش ایمان را در کوچه شوق.
و صدای باران را، روی پلک تر عشق،
روی موسیقی غمناک بلوغ،
روی آواز انارستان ها.
و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب،
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی،
پر و خالی شدن کاسه غربت از باد.

من به آغاز زمین نزدیکم.
نبض گل ها را می گیرم.
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.

روح من در جهت تازه اشیا جاری است .
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق ، سرفه اش می گیرد.
روح من بیکار است:
قطره های باران را، درز آجرها را، می شمارد.
روح من گاهی ، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من ندیدن بیدی، سایه اش را بفروشد به زمین.
رایگان می بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ.
هر کجا برگی هست ، شور من می شکفد.
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سیلان بودن.

مثل بال حشره وزن سحر را می دانم.
مثل یک گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن.
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم.
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم.
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی.

تا بخواهی خورشید ، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر.

من به سیبی خوشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد.
و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم،
رنگ های شکم هوبره را ، اثر پای بز کوهی را.
خوب می دانم ریواس کجا می روید،
سار کی می آید، کبک کی می خواند، باز کی می میرد،
ماه در خواب بیابان چیست ،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذت ، زیر دندان هم آغوشی.


زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه دستی است که می چیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه ، که در دهان گس تابستان است.
زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی "ماه"، فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.

زندگی شستن یک بشقاب است.


زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی "مجذور" آینه است.
زندگی گل به "توان" ابدیت،
زندگی "ضرب" زمین در ضربان دل ما،
زندگی "هندسه" ساده و یکسان نفسهاست.

هر کجا هستم ، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟

من نمی دانم
 
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.

چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.
دوست را، زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
زیر باران باید با زن خوابید.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باید باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی ،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون"است.

رخت ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.

روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را.
گرمی لانه لکلک را ادراک کنیم.
روی قانون چمن پا نگذاریم.
در موستان گره ذایقه را باز کنیم.
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد.
و نگوییم که شب چیز بدی است.
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ.

و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ ، این همه سبز.

صبح ها نان و پنیرک بخوریم.
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام.
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت.
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند.
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود ، زندگی چیزی کم داشت.
و اگر خنج نبود ، لطمه میخورد به قانون درخت.
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت.
و بدانیم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون می شد.
و بدانیم که پیش از مرجان خلائی بود در اندیشه دریاها.

و نپرسیم کجاییم،
 
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را.

و نپرسیم که فواره اقبال کجاست.
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است.
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشته اند.
پشت سر نیست فضایی زنده.
پشت سر مرغ نمی خواند.
پشت سر باد نمی آید.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است.
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سر دسکون می ریزد.

لب دریا برویم،
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوت را از آب.

ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم.

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
(دیده ام گاهی در تب ، ماه می آید پایین،
 
می رسد دست به سقف ملکوت.
دیده ام، سهره بهتر می خواند.
گاه زخمی که به پا داشته ام
 
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.
گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.
و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس.)
و نترسیم از مرگ
 
(مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید.
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان می چیند.
مرگ گاهی ودکا می نوشد.
گاه در سایه است به ما می نگرد.
و همه می دانیم
 
ریه های لذت ، پر اکسیژن مرگ است.)

در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم.

پرده را برداریم :
بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند.
بگذاریم غریزه پی بازی برود.
کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.
چیز بنویسد.
به خیابان برود.

ساده باشیم.
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت.

کار ما نیست شناسایی "راز" گل سرخ ،
 
کار ما شاید این است
که در "افسون" گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم.
هیجان ها را پرواز دهیم.
روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم.
آسمان را بنشانیم میان دو هجای "هستی".
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز ستانیم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.

کار ما شاید این است
 
که میان گل نیلوفر و قرن
 
پی آواز حقیقت بدویم.

کاشان، قریه چنار، تابستان 1343

 



وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 275 تاريخ : چهارشنبه 26 تير 1392 ساعت: 18:58

 دم غروب میان حضور خسته اشیا

نگاه منتظری حجم وقت را می دید
و روی میز هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
و بوی باغچه را باد روی فرش
فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی می کرد
و مثل بادبزن ذهن سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را
مسافر از اتوبوس
پیاده شد
چه آسمان تمیزی
و امتداد خیابان غربت او را برد
غروب بود
صدای هوش گیاهان به گوش می آمد
مسافر آمده بود
و روی صندلی راحتی کنار چمن
نشسته بود
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره های عجیبی
و اسب یادت هست
سپید
بود
و مثل واژه پاکی سکوت سبز چمنزار را چرا می کرد
و بعد غربت رنگین قریه های سر راه
و بعد تونل ها
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این
گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی
تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای
می خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه
گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
و او ؤ ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود
و نیمه شب ها با
زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی
حیاط روشن بود
و باد می آمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد
اتاق خلوت
پاکی است
برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم
کنار پنجره رفت
و روی صندلی نرم پارچه ای
نشست
هنوز در سفرم
خیال می کنم
در آبهای جهان قایقی است
و من مسافر قایق هزارها سال است
سرود
زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم
مرا سفر به کجا می برد ؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد ؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد ؟
شراب باید خورد
و در جوانی روی یک سایه راه باید رفت
همین
کجاست سمت حیات ؟
من از کدام طرف میرسم به یک هدهد ؟
و گوش کن که همین حرف در تمام
سفر
همیشه پنجره خواب را به هم میزد
چه چیز در همه ی راه زیر گوش تو می خواند ؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
چه چیز پلک ترا می فشرد

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 232 تاريخ : چهارشنبه 26 تير 1392 ساعت: 18:43

 

کلید اسرار!
یارو میره کمیته امداد، هیچی بهش نمیدن،میگه: واگذارتون کردم به کلید اسرار!

 

بابام
به یه بچه میگن اون چه حیوونی یه که به ما گوشت، شیر، ماست، کفش، لباس میده؟
بچه میگه: بابام !!!

 

پشه بند
حیف نون پشه بند می خره، تاصبح نمی خوابه پشه ها رو مسخره می کنه!

 

غضنفر به پیک نیک میرود
غضنفر با زنش میرن پیک نیک. زنش میگه: بشینیم زیر اون درخت. غضنفر میگه نه! همین وسط جاده امن‌تره! زود پتو رو بنداز!
زنش میگه: آخه اینجا ماشین میزنه بهمون! ولی غضنفر با اصرار وسط جاده پتو رو پهن می‌کنه و دو نفری می‌شینند وسط جاده!
بعد از مدتی یه کامیون میاد طرفشون هر چی بوق میزنه، اونا از جاشون تکان نمیخورن، کامیونه هم فرمونو میپیچونه میره تو درخت. غضنفر به زنش میگه: دیدی گفتم وسط جاده امن‌تر! اگه زیر اون درخت بودیم الان هر دومون مرده بودیم!

 

شکار
یه روز یه خالی بند میرسه به اون یکی میگه: رفتم شکار هفت تا خرگوش گرفتم پنج تا آهو و سه تا شیر
یارو گفت فقط همین!
گفت: مگه با یه تیر بیشتر از اینم میشه زد!
یارو گفت: اوه تازه تفنگم داشتی

 

شانس
یارو ۱۰۰۰ تومنی پیدا میکنه میبینه وسطش سوراخه میگه بخشکی شانس وسطش گوشه نداره!

 

پشه
غضنفر روشنفکر میشه پشه ها دور سرش جمع میشن

 

شیر خوردن
یه روز یه مرده ای می میره از پسرش می پرسن که چی شد پدرت مرد؟
پسر می گه:شیر خورد مرد
بهش می گن یعنی چه؟ چطوری؟
میگه داشت شیر می خورد گاوه نشست

 

پازل
یارو با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این پازل رو بعد از ۳ سال حل کردم . دوستش میگه: ۳ سال زیاد نیست؟ میگه: نه بابا رو جعبه اش نوشته ۳ تا ۵ سال!

 

قطار
به یارو میگن: زودباش سوار شو قطار داره میره!
میگه : کجا میخواد بره بلیط دست منه!

 

مسابقه اسب‌دوانی
در مسابقه اسب‌دوانی یه نفر صد هزار دلار روی اسب شماره ۲۸ شرط‏بندی کرد و اتفاقا برنده ۵۰۰ هزار دلار شد.
مسئول برگزاری مسابقه از او پرسید: چطور این همه پول رو روی اسب شماره‌ ۲۸ شرط‏بندی کردی؟
گفت: دیشب خواب دیدم که دائما جلوی چشمم یک عدد ۶ و یک عدد ۸ می‏آد.
مسئول برگزاری پرسید: ۶ و ۸ چه ربطی به ۲۸ داره؟
یارو گفت: مگه شیش هشت تا ۲۸ تا نمی‏شه؟

 

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 239 تاريخ : دوشنبه 24 تير 1392 ساعت: 18:39

  زندگی زیباست، بدون تو زیباتر هم می شه….

یه ضرب المثل چینی هست که میگه:

怎樣(台語唔、喔乎你死乎你死去、喔乎你死乎你

عبرت گرفتی !!!؟؟

* * * * * * * * * * * *

عجب دنیاى نامردی .عجب پیمانه سر دى.عجب زخمى .عجب دردى.SMSبده اگه مردى.

* * * * * * * * * * * *

سلام

-

-

-

-

-

-

-

این پیامک جهت خراب کردن دکمه پائین شما بوده ! و ارزش دیگری ندارد !!!

* * * * * * * * * * * *

یه یارو میره با پژو ۲۰۶ مسافرکشی میکرده. ۴ نفر رو سوار میکنه بعدش خیلی تند میره . اولی میگه آقا خیلی داری تند میری . راننده میگه تا حالا ۲۰۶ داشتی ؟ طرف میگه نه . میگه : پس خفه شو . همین طور سرعت رو میبره بالا و تا نفر سوم همین جواب رو میده . چهارمین نفر میگه آقا خیلی تند میری . میگه تا حالا ۲۰۶ داشتی . میگه : آره . راننده میگه : پس تورو خدا بگو ترمزش کدومه

* * * * * * * * * * * *

شوهره میاد خونه به زنش میگه:

من برای شام دوستمو دعوت کردم خونه مون

زنش میگه: چرا این کار رو کردی، ببین خونه چقدر بهم ریخته است

ظرفا کثیفن، هیچی هم برای خوردن تو یخچال نیست

شوهره میگه: میدونم ولی اشکالی نداره

زنه میگه: اگه میدونی، پس چرا دوستت رو دعوت کردی؟

شوهرمیگه: آخه اون زده به سرش بره زن بگیره

* * * * * * * * * * * *

به چند دیوانه میگن بپرین تو حوض خالی برای این که بفهمن حال اینها خوب شده یانه همه میپرن توحوض دستو پا میزنن که میبینن یکی کنار ایستاده بعد دکترا میگن این یکی خوب شده میرن ازش میپرسن چی شد نپریدی میگه ابش سرد بود…

* * * * * * * * * * * *

دانش آموز : خانوم ، من فکر میکنم مستحق این نمره صفر نبودم !

معلم : آره منم موافقم ، ولی این کمترین نمره ای بود که میتونستم بهت بدم !!!

* * * * * * * * * * * *

غضنفر به زنش میگه میخوام برای تعطیلات ببرمت دور دنیا

زنش میگه : نه ! بریم یه جای دیگه

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 235 تاريخ : دوشنبه 24 تير 1392 ساعت: 18:38

 


فخر فروشی در سال ۹۰ !

دیشب نون سنگک خوردیم با پنیر

تازه لامپامون هم روشن بود !

.

.

.

یه چیزی میگن حساس نشیا !؟

برای اینکه اومدی سمت گوشی دست خالی برنگردی

صلوات” !

.

.

.

خدای عزیزم

آنچه در سال جدید میخواهم یک حساب بانکی چاق و چله و یه هیکل باریک است

لطفا این دو را مثل سال قبل ، با هم اشتباه نگیر !

آمین !

.

.

.

سلام

یه زنگ به گوشیم بزن؛ نمیدونم کجا گذاشتمش؛

قطع نکن تا پیداش کنم مرسى !

.

.

.

آیا میدانید قلقلک دادن فرد مبتلا به اسهال مانند شوخى با اسلحه در حالت رگبار است !؟

.

.

.

ساقیا! باز خماریم به جامی بنواز / خاطر خسته ما را به سلامی بنواز

گر میسر نشود بگذری از کوچه ما / گاه گاهی دل ما را به پیامی بنواز !

.

.

.

غضنفر میره ضریح مختار رو میگیره میگه دمت گرم عجب فیلمی بازی کردی!

.

.

.

قبلنا باباها ۷ تا دختر شوهر می دادن همشون هم خوشبخت می شدند

ولی الان یه دختر را ۷ بار شوهر میدن آخرش برمی گرده خونه باباش !

.

.

.

ای کاش که هر لحظه بهاری باشی

هر روز پر از امیدواری باشی

هر ۳۶۵ روز امسال

سرگرم شمردن هزاری باشی !

.

.

.

در حیرتم از این همه تعجیل شما

از این همه حرف و طول و تفصیل شما

ما خیر ندیده ایم از سال قدیم

این سال جدید نیز تحویل شما !

.

.

.


به یارو میکن شغلت چیه ؟

گفت والا تا دیروز شر خر بودم

اما از اول امسال جهادگر اقتصادی !!!

.

.

.

سلامتی بچه های قدیم

که با زغال واسه خودشون سیبیل میذاشتن که شبیه باباشون بشن !

نه بچه های الان که ابروهاشون رو بر میدارن تا شبیه مامانشون بشن !

سال نو همه بچه های قدیم مبارک

.

.

.

عید آمد و فکر تازه میباید کرد

یک همسر تازه زیر سر میباید کرد !

آن همسر کهنه دردسر میباشد

بشتاب که رفع دردسر میباید کرد !

.

.

.

گله از معلم

به ما از بس که مشق عید دادی

تمام عیدمان شد غیرعادی !

به این تکلیف ها باید بگویی

« سفیرغم » به جای « پیک شادی ! »

.

.

.

در سال جدید هر که چون ما باشد

بی مرغ و برنج و بی مربا باشد

دشمن مگر آشی بپزد بهرم که ،

رویش دو وجب روغن اعلا باشد !

.

.

.

ماچ ماچ ماچ ماچ ماچ ماچ !

فکر بد نکنی

زبونم بند اومد ! خواستم بگم ما چاکرتیم !

.

.

.

مرد به سرعت به خانه امد و فریاد زد عزیزم ساکتو ببند .من همین الان ۱۰۰میلیون دلار برنده شدم

زن : ساکها رو برای ساحل ببندم یا کوه . مرد : مهم نیست فقط ساکتو ببندو از جلو چشام دور شو !

.

.

.

طلب کاران در سال جدید

از دست طلبکار فراوان هرگز

آسوده نبوده ایم یاران ! هرگز

لطفا شب عید زنگمان را نزنید

در باز نمی کنم به قرآن ! هرگز

.

.

.

زنگ میزنم بازم ریجکت میکنی !?

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 244 تاريخ : پنجشنبه 27 تير 1392 ساعت: 23:03

  

 

 م     

به ترتیب از بالا به پایین مونالیزا در:همسایگی اقدس خانوم ،  دانشگاه آزاد ،  برنامه ی کودک ، ارتش آمریکا ، کنار سرخپوستان ، عربستان ، فلسطین ، واتینگهان ، تهران قدیم ، اسپانیا ، هند ، نیجریه،درساعتی که موزه تعطیل است.

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 321 تاريخ : يکشنبه 30 تير 1392 ساعت: 19:42

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چهار شمع به آهستگی می‌سوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می‌رسید.

 

 

 

 

شمع اول گفت: "من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمی‌تواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی می‌میرم......."سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.

 

 

 

 

شمع دوم گفت: "من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد که دیگر روشن بمانم........." 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شمع سوم با ناراحتی گفت: "من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم، انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده‌اند و اهمیت مرا درک نمی‌کنند، آنها حتی فراموش کرده‌اند که به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند

 

 

 

 

طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد

 

 

 

 

ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید، گفت: "چرا شما خاموش شده‌اید، همه انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید .........". سپس شروع به گریستن کرد............. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پــــــــس...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شمع چهارم گفت: "نگران نباش تا زمانیکه من وجود دارم ما می‌توانیم بقیه شمع‌ها را دوباره روشن کنیم، مـن امـــید هستم. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با چشمانی که از اشک و شوق می‌درخشید، کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمع‌ها را روشن کرد. 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نور امید هرگز نباید از زندگی شما محو شود.

 

 

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 231 تاريخ : پنجشنبه 27 تير 1392 ساعت: 23:43

 


بهداشت -سلامت

 اگر اضافه وزن دارید یا چاق هستید ، کالری فراوان مصرف می‌کنید . شش ماده مغذی وجود دارند که برای حفظ سلامت شما ضرورت دارند ، اگر چه از میان آنها تنها سه مورد کالری بدن شما را تامین می‌کنند . ویتامین‌ها کالری ندارند که به افزایش چربی کمک کنند . هر ویتامینی که از غذا دریافت می‌کنید ، هدف متفاوتی را در بدن شما دنبال می‌کند .

مواد مغذی : بدن شما به شش ماده مغذی نیاز دارد : کربوهیدرات ، چربی ، پروتئین ، ویتامین ، مواد معدنی و آب . فقط کربوهیدرات‌ها ، چربی‌ها و پروتئین‌ها کالری دارند و به بدن شما انرژی می‌دهند . کربوهیدرات‌ها و پروتئین‌ها به ازای هر گرم چهار کالری و چربی‌ها به ازای هر گرم ۹ کالری وارد بدن شما می‌کنند . کربوهیدرات‌ها در مواد غذایی چون برنج ، پاستا ، سبزیجات ، میوه‌ها ، حبوبات و غذاهایی از جنس غلات ( مانند نان ) یافت می‌شوند . شما پروتئین را از مواد غذایی مانند گوشت ، مرغ و دیگر ماکیان ، تخم مرغ ، حبوبات ، شیر و لبنیات دیگر مانند پنیر دریافت می‌کنید . چربی نیز در غذاهای گوناگون – مانند گوشت ، کره ، پنیر ، مغزها و روغن سبزیجات یافت می‌شود . ویتامین‌های موجود در غذایی که می‌خورید کالری ندارند ، اگر چه وجود آنها برای رشد و توسعه عملکرد سلولی لازم است .

ویتامین‌ها :بهداشت -سلامت

هر ویتامین عملکرد خاصی در حفظ سلامتی شما دارد . مثلا ویتامین ث برای سلامتی لثه و دندان شما لازم است . این ویتامین همچنین جذب آهن را افزایش داده و به بهبود زخم‌های بدن کمک می‌کند . ویتامین د نیز به جذب کلسیم کمک می‌کند و برای سلامتی دندان‌ها و استخوان‌ها لازم است . کمبود ویتامین منجر به ضعف سلامتی شده و شما را در معرض خطر ابتلا به سرطان ، بیماری‌های قلبی و پوکی استخوان قرار می‌دهد .

وزن : کندی متابولیسم معمولا عامل افزایش وزن است . دیگر فاکتورهایی که به بالا رفتن وزن کمک می‌کند شامل عوامل ژنتیکی ، سوابق خانوادگی ، مصرف داروهای خاص ، حذف بعضی از وعده‌های غذایی و کمبود خواب هستند . نکته دیگری که باید مدنظر قرار دهید این است که با بالا رفتن سن ، تعداد کالری‌های مورد نیاز روزانه بدن شما کاهش می‌یابد . اگر هدفتان این است که وزن کم کنید ، روز به روز از مقدار کالری دریافتی بدن خود بکاهید . رژیم متنوعی از املاح و ویتامین‌های مورد نیاز خود داشته باشید . ورزش‌های ایروبیک و تمرینات قدرتی به کاهش وزن شما کمک می‌کنند .

بعضی از مردم برای اطمینان از دریافت مواد مغذی مورد نیاز بدن خود مولتی ویتامین مصرف می‌کنند . با این وجود انجمن پزشکان خانواده آمریکا توصیه می‌کنند بهترین منبع دریافت املاح و ویتامین‌ها همان غذایی است که می‌خورید چرا که آمادگی جذب آنها در بدن بیشتر است . البته مکمل‌های ویتامینه می‌توانند برای گروه خاصی – مانند افراد گیاهخوار ، کسانی که روزانه کمتر از ۱۶۰۰ کالری دریافت می‌کنند ، خانم‌های باردار و کسانی که به دلیل بیماری قادر به جذب مواد مغذی خاصی نیستند – مفید واقع شود .

 

 

 

 


درصد زیادی از سرطان‌ها بر اثر عوامل بسیار ساده‌ای به وجود می‌آیند که ما هر روز به راحتی و بدون توجه

http://www.nojavanha.com/media/2013/01/بهداشت-و-سلامت1.jpg از کنار آنها می‌گذریم. اگر بیمارانی که امروز بر تخت‌های بیمارستان خوابیده‌اند، این موارد را می‌دانستند شاید هیچگاه به سرطان دچار نمی‌شدند.

 

شاید این ادعاها عجیب به نظر برسد، اما هر کدام از آنها نتیجه بیش از ۲۰ سال تحقیقات دانشمندان ایالات متحده روی بیماری سرطان است. این دانشمندان متوجه شدند درصد زیادی از سرطان‌ها بر اثر عوامل بسیار ساده‌ای به وجود می‌آیند که ما هر روز به راحتی و بدون توجه از کنار آنها می‌گذریم. این در حالی است که اگر بیمارانی که امروز بر تخت‌های بیمارستان خوابیده‌اند، این موارد را می‌دانستند شاید هیچگاه در طول عمر خود به سرطان دچار نمی‌شدند.

 

شـاید تعجـب کنیـد اگــر بشــنوید سرماخوردگی‌های مکرر‌ یکی از دلایل ابتلا به سرطان در بین بعضی از مردم به شمار می‌رود. اگر هر روز در یک ساعت مشخص ناهار بخورید، احتمال ابتلا به این بیماری در شما کمتر می‌شود.

 

دانشمندان بعد از سال‌ها مطالعه روی فعالیت‌ سلول‌های سرطانی در مقیاس مولکولی به این نتیجه رسیدند که واقعا پیشگیری از ابتلا به این بیماری، بهترین روش برای پیروزی بر آن است. واقعیت این است که ما تقریبا به طور دائم با غذاهایی که می‌خوریم و کارهایی که انجام می‌دهیم بدن خود را سرطانی می‌کنیم، یعنی ژن‌های ما به طور مرتب در معرض رشد غیرعادی سلول‌های سرطانی است. اما در یک بدن سالم به سرعت با این تغییرات مقابله شده و از رشد غیرطبیعی سلول‌های سرطانی پیشگیری می‌شود. مشکل اصلی زمانی ظاهر می‌شود که مکانیسم دفاعی بدن ما ضعیف شود و در آن زمان است که سلول‌های سرطانی شروع به رشد در بدن ما می‌کنند. زمانی که ما استرس و فشار زیادی به بدن خود وارد می‌کنیم، برای مثال برنامه خواب منظمی‌نداریم، ورزش نمی‌کنیم یا بعضی از داروها را مصرف می‌کنیم، سیستم ایمنی بدن را ضعیف کرده و آن را آماده ابتلا به سرطان می‌کنیم. در اینجا به بعضی از عوامل سرطان‌زا اشاره می‌کنیم که در عین اهمیت معمولا بسیاری از مردم آنها را نمی‌دانند.

 

عامل سرطان‌زای شماره ۱ : 

 کفش‌های پاشنه‌بلند

پوشیدن کفش‌های راحت و دارای پاشنه کوتاه می‌تواند یکی از عوامل ایجاد تورم‌های غیرضروری در بدن راhttp://www.nojavanha.com/media/2013/01/بهداشت-و-سلامت2-320x290.jpgبرطرف کرده و مانع از ابتلای ما به سرطان شود. تورم یکی از فرآیندهای طبیعی بدن برای درمان است و زمانی ایجاد می‌شود که بدن در برابر یک محرک آزاردهنده مانند باکتری‌ها، آسیب‌ها و جراحت‌ها قرار می‌گیرد. اما زمانی که این تورم حالت همیشگی و مزمن به خود بگیرد، بسیار مخرب می‌شود.

 بخشی از این تورم‌های مزمن بر اثر ابتلا به بیماری‌هایی مانند آلزایمر، دیابت، بیماری قلبی و مانند آن به وجود می‌آیند. برای همین است که در افراد مبتلا به این بیماری خطر ابتلا به سرطان بسیار بیشتر از دیگران است. سرطان در اصل زمانی به وجود می‌آید که ژن‌های بدن دچار نقص یا آسیب می‌شوند. در بسیاری از موارد بعد از وارد شدن این آسیب‌ها، بدن سعی می‌کند آنها را ترمیم کند، اما زمانی که این عوامل مانند تورم حالت دائمی‌به خود بگیرند، بدن مجبور است وقت زیادی را صرف برطرف کردن آن کند و به همین دلیل از ترمیم ژن‌های آسیب‌دیده اجتناب می‌کند و این درست زمانی است که ما مستعد ابتلا به سرطان می‌شویم. متاسفانه پوشیدن کفش‌های پاشنه بلند یکی از کارهای اشتباهی است که بسیاری از زنان هر روز انجام می‌دهند و بدن خود را مستعد ابتلا به سرطان می‌کنند. با این کار مفاصل پا به طور مداوم در معرض آسیب و تورم قرار می‌گیرند و توجه بدن را به خود جلب می‌کنند. در این زمان سیستم ایمنی به جای درمان ژن‌های آسیب‌دیده مجبور است بخش زیادی از توجه خود را معطوف به اثرات جانبی کفش‌های پاشنه بلند کند.

  

عامل سرطان‌زای شماره ۲ :

   سرماخوردگی‌ها

 یکی دیگر از روش‌های مهم برای پیشگیری از ایجاد تورم در بدن کاهش تعداد ابتلا به سرماخوردگی‌ها و آنفلوآنزاهاست. http://www.nojavanha.com/media/2013/01/بهداشت-و-سلامت3.jpgاین بیماری‌ها نه تنها باعث ایجاد تورم زیادی در بدن می‌شوند، بلکه آسیب‌هایی را به وجود می‌آورند که اثرات آنها تا مدت‌ها باقی می‌ماند.

 برای مثال هنگام ابتلا به سرماخوردگی مقدار زیادی از مواد شیمیایی با عنوان سیتوکین‌ها در بدن ترشح می‌شوند که به سلول‌ها فرمان می‌دهند فعالیت طبیعی خود را متوقف کرده و به جای آن پروتئین‌های خاص را تولید کنند. این فعالیت‌ها می‌توانند باعث ایجاد نقص‌هایی در سلامت ما شوند که تا ۱۰ سال بعد هم اثرات آن باقی می‌ماند. اما در سال ۲۰۱۰ دانشمندان متوجه شدند افرادی که هر سال واکسن‌های سرماخوردگی و آنفلوآنزا می‌زنند نه تنها از ابتلا به این بیماری‌ها پیشگیری می‌کنند، بلکه احتمال ابتلا به بیماری‌های قلبی و سرطان نیز در آنها کاهش پیدا می‌کند.

 جالب است بدانید اگر سرماخوردگی‌ها و آنفلوآنزاها بیش از ۲ هفته طول بکشند خطر ابتلا به بیماری‌هایی مانند چاقی، حمله قلبی، سکته و سرطان را تا آخر عمر زیاد می‌کنند. بنابراین اگر نمی‌توانید از واکسن‌های سرماخوردگی یا آنفلوآنزا استفاده کنید بهتر است حتما بهداشت را رعایت کرده و تا حد امکان از افراد مبتلا فاصله بگیرید.

 

 

عامل سرطان‌زای شماره ۳ :

  مکمل‌ها و مولتی‌ویتامین‌ها

 فقط افراد مبتلا به کمبود ویتامین و مواد معدنی و زنان باردار مجاز به استفاده از مکمل‌ها هستند.http://www.nojavanha.com/media/2013/01/بهداشت-و-سلامت4.jpg در سال ۲۰۱۰ آژانس تحقیقات سلامت ایالات‌متحده با بررسی ۶۳ تحقیق گسترده به این نتیجه رسید که استفاده از مولتی‌ویتامین‌ها هیچ تاثیری در پیشگیری از ابتلا به سرطان و بیماری قلبی در بین اکثر مردم جهان ندارند. در عوض استفاده از بعضی از مکمل‌ها مانند ویتامین E، بتا کاروتین و ویتامین C می‌توانند به سلامت بدن آسیب وارد کرده و خطر ابتلا به بیماری را افزایش دهند. بسیاری از مردم معتقدند آنتی‌اکسیدان‌هایی مانند ویتامین E می‌توانند با رادیکال‌های آزاد و مضر بدن که بر اثر عواملی مانند سیگار کشیدن، نور آفتاب و مصرف غذاهای چرب به وجود می‌آیند، مبارزه کنند.

 حقیقت این است که از بین بردن کامل این رادیکال‌های آزاد کار درستی نیست. بدن در بعضی موارد این رادیکال‌های آزاد را تولید می‌کند تا با سلول‌های مضر از جمله سلول‌های سرطانی مبارزه کند. اگر شما با مصرف دائمی‌ویتامین‌ها این مکانیسم را متوقف کنید، بدن توانایی طبیعی کنترل خود را از دست می‌دهد. بنابراین بهتر است به جای آنکه پول خود را صرف خرید مکمل‌های گران‌قیمت کنید، غذاهای سالم و باکیفیت بهتر تهیه کنید.

 

 عامل سرطان‌زای شماره ۴ :

  غذا و خواب نامنظم

افرادی که هر روز در یک ساعت مشخص غذا می‌خورند، به تختخواب می‌روند و صبح‌ها از خواب بیدار می‌شوند،http://www.nojavanha.com/media/2013/01/بهداشت-و-سلامت5-271x320.jpgمیزان فشار به بدن خود را به حداقل می‌رسانند. یکی از مواردی که بدن‌ ما به شدت به آن نیاز دارد، داشتن برنامه منظم و یکنواخت است. برای همین بهتر است برنامه خواب منظمی‌داشته باشید و اگر یک شب دیر به تختخواب رفتید، سعی کنید روز بعد در همان ساعت معمول و همیشگی از خواب بیدار شوید. نداشتن برنامه خواب و غذای نامنظم می‌تواند باعث افزایش شدید هورمون استرس به نام کورتیزول در بدن شده که در درازمدت اثرات آن در سراسر بدن قابل مشاهده است.

 

 

عامل سرطان‌زای شماره ۵ :

  اجتناب از مصرف بعضی از داروهای خاص

 استاتین‌ها که پایین‌آورنده کلسترول خون هستند، به افرادی تجویز می‌شوند که در معرض خطر ابتلا به بیماری‌های قلبی هستند. انجام بعضی از تحقیقات نشان داده استفاده از این داروها نقش بسیار مهمی‌در پایین آوردن میزان تورم بدن دارند و می‌توانند احتمال ابتلا به بسیاری از بیماری‌ها را کاهش دهند. به همین دلیل همه افراد بالای ۴۰ سال که یکی از ریسک‌های خطر برای ابتلا به بیماری قلبی مانند چاقی، سابقه خانوادگی و فشار خون بالا را دارند باید با مشورت پزشک خود استفاده از این داروها را آغاز کنند.

 مطالعات بیشتر نشان داده که استفاده از این داروها نه تنها خطر ابتلا به بیماری قلبی را کاهش می‌دهد، بلکه احتمال خطر مرگ در اثر بیماری‌های غیرقلبی مانند عفونت‌ها و بیماری‌های تنفسی را هم کم می‌کند. همچنین افراد بالای ۵۰ سال باید با پزشک خود در مورد استفاده دائمی‌از آسپیرین مشورت کنند، حتی اگر دچار بیماری قلبی نیستند. تحقیقات زیادی انجام شده که نشان می‌دهد این دارو می‌تواند خطر ابتلا به همه سرطان‌ها را کاهش دهد.

 

 عامل سرطان‌زای شماره ۶ :

  دهان‌شویه‌ها

 مطالعاتی که از اواخر دهه ۷۰ میلادی انجام شده، نشان می‌دهد دهان‌شویه‌هایی که حاوی اتانول هستند، خطر ابتلا به سرطان دهان را افزایش می‌دهند. به نظر می‌رسد این ترکیب باعث آسیب‌پذیر شدن بافت‌های دهان در برابر عوامل سرطان‌زا مانند دود سیگار می‌شود. هرقدر میزان الکل موجود در این مواد بیشتر باشد، به همان اندازه خطر سرطان‌زا بودن آنها هم بیشتر است. اگر برای استفاده از این محصولات اصرار دارید، بهتر است آنها را همان‌طوری مصرف کنید که روی بسته‌شان ذکر شده و به هیچ وجه دهان‌شویه‌ها را قورت ندهید. افراد سیگاری و اشخاصی که دارای سابقه خانوادگی ابتلا به سرطان دهان هستند، بهتر است حتما نمونه‌های بدون الکل این نوع محصولات را خریداری کنند.

 

 عامل سرطان‌زای شماره ۷:

 

وبلاگ سرگرمی...
ما را در سایت وبلاگ سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mostafa2013 بازدید : 268 تاريخ : پنجشنبه 27 تير 1392 ساعت: 23:35

نظر سنجی

به مادر و پدرتون چه امتیازی میدید؟